پیوند دادن، متصل کردن کنایه از خشمگین شدن، کنایه از مضطرب شدن، به جوش آمدن، شوریده دل شدن کنایه از به جوش و خروش آمدن و تلاش کردن، جوشیدن، غلغل کردن پیدا شدن جوش های ریز در پوست بدن
پیوند دادن، متصل کردن کنایه از خشمگین شدن، کنایه از مضطرب شدن، به جوش آمدن، شوریده دل شدن کنایه از به جوش و خروش آمدن و تلاش کردن، جوشیدن، غلغل کردن پیدا شدن جوش های ریز در پوست بدن
چشم زخم به کسی رساندن، با چشم شور به کسی نظر کردن و به او آسیب رساندن بستن و باز کردن پلک ها، اشاره کردن با چشم ترس و بیم داشتن، بیمناک بودن از کسی یا چیزی برای مثال دوخته بر دیده از این ناکسان / کاهل نظر چشم زنند از خسان (امیرخسرو)
چشم زخم به کسی رساندن، با چشم شور به کسی نظر کردن و به او آسیب رساندن بستن و باز کردن پلک ها، اشاره کردن با چشم ترس و بیم داشتن، بیمناک بودن از کسی یا چیزی برای مِثال دوخته بر دیده از این ناکسان / کاهْل نظر چشم زنند از خسان (امیرخسرو)
کنایه از بیدار بودن، ترسیدن و واهمه نمودن. (برهان) (ناظم الاطباء). هراسیدن. (آنندراج). بیم داشتن و بیمناک بودن از کسی یا چیزی: دوخته بر دیده ازین ناکسان کاهل نظر چشم زنند از خسان. میر خسرو (از آنندراج). نخشبی چندخواب خواهی کرد چشم زن از هجوم عیاران. (از آنندراج). بباید چشم زد زآن شیر نخجیر که او چشمی نزداز ناوک تیر. ؟ (از آنندراج). بلبل مست گه صبح به نرگس میگفت که بخورباده و از باد صبا چشم مزن. ؟ (از آنندراج). ، ایما و اشاره کردن. (برهان) (ناظم الاطباء). بمعنی اشاره کردن بچشم. (آنندراج). چشمک زدن: نرگس شوخ نگاه تو به هر چشم زدن میکندچشم نمایی به غزالان ختن. سید اشرف (از آنندراج). برق را نیست جز ایمای تودر مد نظر میزند چشم که عمر گذران را دریاب. خان عالی (از آنندراج). رجوع به چشمک زدن شود، زمان اندک باشد که بعربی ’طرفهالعین’ خوانند. (برهان). کنایه از زمان بغایت اندک که طرفهالعین گویند. (آنندراج). زمان اندک یعنی طرفهالعین. (ناظم الاطباء). زمانی بقدر یک چشم بهم زدن: یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشم ترسم که نگاهی کند آگاه نباشم. ملاجامی متخلص ببهرام (از آنندراج). چونور باصره در عرض نیم چشم زدن زابتدای مسافت به انتها برود. شانی تکلو (ازآنندراج). ، چشم زخم زدن. (آنندراج). چشم زخم رسانیدن. (ناظم الاطباء). کسی یا چیزی را چشم بد زدن: خاکستر مرا ز حسد چشم میزنند پروانۀ مرا ز نظرها نهان بسوز. صائب (از آنندراج). ز خودبینی زدی آن چشم بر خویش که گرید بر سرش خونابۀریش. حکیم زلالی (از آنندراج). رجوع به چشم زخم زدن و چشم زد و چشم زده شود، شرم و حیا داشتن را نیز گویند. (برهان). شرم و حیا داشتن. (ناظم الاطباء) ، گردش چشم. (آنندراج). چشم برهم زدن. بستن و گشودن چشم: از بس که سست گشت تن مبتلا مرا سازد هوای چشم زدن توتیا مرا. (از آنندراج). ، بشوق و رغبت دیدن. (آنندراج). - چشم انتظار براه کسی زدن، کنایه است از چشم براه زدن و چشم براه داشتن. (از آنندراج). به انتظار کسی چشم براه دوختن: با غیرمیلی از ره دیگر گذشت یار تو چشم انتظار براه که میزنی ؟ محمدقلی میلی (از آنندراج)
کنایه از بیدار بودن، ترسیدن و واهمه نمودن. (برهان) (ناظم الاطباء). هراسیدن. (آنندراج). بیم داشتن و بیمناک بودن از کسی یا چیزی: دوخته بر دیده ازین ناکسان کاهل نظر چشم زنند از خسان. میر خسرو (از آنندراج). نخشبی چندخواب خواهی کرد چشم زن از هجوم عیاران. (از آنندراج). بباید چشم زد زآن شیر نخجیر که او چشمی نزداز ناوک تیر. ؟ (از آنندراج). بلبل مست گه صبح به نرگس میگفت که بخورباده و از باد صبا چشم مزن. ؟ (از آنندراج). ، ایما و اشاره کردن. (برهان) (ناظم الاطباء). بمعنی اشاره کردن بچشم. (آنندراج). چشمک زدن: نرگس شوخ نگاه تو به هر چشم زدن میکندچشم نمایی به غزالان ختن. سید اشرف (از آنندراج). برق را نیست جز ایمای تودر مد نظر میزند چشم که عمر گذران را دریاب. خان عالی (از آنندراج). رجوع به چشمک زدن شود، زمان اندک باشد که بعربی ’طرفهالعین’ خوانند. (برهان). کنایه از زمان بغایت اندک که طرفهالعین گویند. (آنندراج). زمان اندک یعنی طرفهالعین. (ناظم الاطباء). زمانی بقدر یک چشم بهم زدن: یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشم ترسم که نگاهی کند آگاه نباشم. ملاجامی متخلص ببهرام (از آنندراج). چونور باصره در عرض نیم چشم زدن زابتدای مسافت به انتها برود. شانی تکلو (ازآنندراج). ، چشم زخم زدن. (آنندراج). چشم زخم رسانیدن. (ناظم الاطباء). کسی یا چیزی را چشم بد زدن: خاکستر مرا ز حسد چشم میزنند پروانۀ مرا ز نظرها نهان بسوز. صائب (از آنندراج). ز خودبینی زدی آن چشم بر خویش که گرید بر سرش خونابۀریش. حکیم زلالی (از آنندراج). رجوع به چشم زخم زدن و چشم زد و چشم زده شود، شرم و حیا داشتن را نیز گویند. (برهان). شرم و حیا داشتن. (ناظم الاطباء) ، گردش چشم. (آنندراج). چشم برهم زدن. بستن و گشودن چشم: از بس که سست گشت تن مبتلا مرا سازد هوای چشم زدن توتیا مرا. (از آنندراج). ، بشوق و رغبت دیدن. (آنندراج). - چشم انتظار براه کسی زدن، کنایه است از چشم براه زدن و چشم براه داشتن. (از آنندراج). به انتظار کسی چشم براه دوختن: با غیرمیلی از ره دیگر گذشت یار تو چشم انتظار براه که میزنی ؟ محمدقلی میلی (از آنندراج)
کلک زدن نیک نوشتن ، نقاشی کردن (روی فلز و غیره) نوشتن: قلم زد سال تاریخ جلوسش در سفر مالک یکی از ظالمان گم گشت تاریخ وفات او یا قلم زدن بر سر چیزی. محو کردن ناپدید کردن: حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت که قلم بر سر اسباب دل خرم زد. (حافظ 104)
کلک زدن نیک نوشتن ، نقاشی کردن (روی فلز و غیره) نوشتن: قلم زد سال تاریخ جلوسش در سفر مالک یکی از ظالمان گم گشت تاریخ وفات او یا قلم زدن بر سر چیزی. محو کردن ناپدید کردن: حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت که قلم بر سر اسباب دل خرم زد. (حافظ 104)