جدول جو
جدول جو

معنی وشم زدن - جستجوی لغت در جدول جو

وشم زدن
خال کوبی کردن، زدن خال یا نقش و نگاری که با یک مادۀ رنگی و سوزن در پوست بدن ایجاد می کنند، خالکوبی کردن، خال زدن، کبودی زدن
تصویری از وشم زدن
تصویر وشم زدن
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شخم زدن
تصویر شخم زدن
در کشاورزی شیار کردن زمین برای کاشتن تخم، شخم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدم زدن
تصویر قدم زدن
راه رفتن و گردش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشر زدن
تصویر تشر زدن
به حالت تشر با کسی حرف زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زخم زدن
تصویر زخم زدن
به کسی زخم و جراحت وارد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رقم زدن
تصویر رقم زدن
نوشتن، نقاشی کردن
کنایه از مقدّر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گام زدن
تصویر گام زدن
قدم زدن، قدم برداشتن، راه رفتن، برای مثال اگر گامی زدم در کامرانی/ جوان بودم چنین باشد جوانی (نظامی۲ - ۲۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلم زدن
تصویر قلم زدن
کنایه از نوشتن، نقش کردن، نقاشی کردن، حکاکی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوش زدن
تصویر جوش زدن
پیوند دادن، متصل کردن
کنایه از خشمگین شدن، کنایه از مضطرب شدن، به جوش آمدن، شوریده دل شدن
کنایه از به جوش و خروش آمدن و تلاش کردن، جوشیدن، غلغل کردن
پیدا شدن جوش های ریز در پوست بدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم زدن
تصویر چشم زدن
چشم زخم به کسی رساندن، با چشم شور به کسی نظر کردن و به او آسیب رساندن
بستن و باز کردن پلک ها، اشاره کردن با چشم
ترس و بیم داشتن، بیمناک بودن از کسی یا چیزی برای مثال دوخته بر دیده از این ناکسان / کاهل نظر چشم زنند از خسان (امیرخسرو)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
کنایه از بیدار بودن، ترسیدن و واهمه نمودن. (برهان) (ناظم الاطباء). هراسیدن. (آنندراج). بیم داشتن و بیمناک بودن از کسی یا چیزی:
دوخته بر دیده ازین ناکسان
کاهل نظر چشم زنند از خسان.
میر خسرو (از آنندراج).
نخشبی چندخواب خواهی کرد
چشم زن از هجوم عیاران.
(از آنندراج).
بباید چشم زد زآن شیر نخجیر
که او چشمی نزداز ناوک تیر.
؟ (از آنندراج).
بلبل مست گه صبح به نرگس میگفت
که بخورباده و از باد صبا چشم مزن.
؟ (از آنندراج).
، ایما و اشاره کردن. (برهان) (ناظم الاطباء). بمعنی اشاره کردن بچشم. (آنندراج). چشمک زدن:
نرگس شوخ نگاه تو به هر چشم زدن
میکندچشم نمایی به غزالان ختن.
سید اشرف (از آنندراج).
برق را نیست جز ایمای تودر مد نظر
میزند چشم که عمر گذران را دریاب.
خان عالی (از آنندراج).
رجوع به چشمک زدن شود، زمان اندک باشد که بعربی ’طرفهالعین’ خوانند. (برهان). کنایه از زمان بغایت اندک که طرفهالعین گویند. (آنندراج). زمان اندک یعنی طرفهالعین. (ناظم الاطباء). زمانی بقدر یک چشم بهم زدن:
یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشم
ترسم که نگاهی کند آگاه نباشم.
ملاجامی متخلص ببهرام (از آنندراج).
چونور باصره در عرض نیم چشم زدن
زابتدای مسافت به انتها برود.
شانی تکلو (ازآنندراج).
، چشم زخم زدن. (آنندراج). چشم زخم رسانیدن. (ناظم الاطباء). کسی یا چیزی را چشم بد زدن:
خاکستر مرا ز حسد چشم میزنند
پروانۀ مرا ز نظرها نهان بسوز.
صائب (از آنندراج).
ز خودبینی زدی آن چشم بر خویش
که گرید بر سرش خونابۀریش.
حکیم زلالی (از آنندراج).
رجوع به چشم زخم زدن و چشم زد و چشم زده شود، شرم و حیا داشتن را نیز گویند. (برهان). شرم و حیا داشتن. (ناظم الاطباء) ، گردش چشم. (آنندراج). چشم برهم زدن. بستن و گشودن چشم:
از بس که سست گشت تن مبتلا مرا
سازد هوای چشم زدن توتیا مرا.
(از آنندراج).
، بشوق و رغبت دیدن. (آنندراج).
- چشم انتظار براه کسی زدن، کنایه است از چشم براه زدن و چشم براه داشتن. (از آنندراج). به انتظار کسی چشم براه دوختن:
با غیرمیلی از ره دیگر گذشت یار
تو چشم انتظار براه که میزنی ؟
محمدقلی میلی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تشر زدن
تصویر تشر زدن
توپیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علم زدن
تصویر علم زدن
نصب کردم علم برافراشتن بیرق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدم زدن
تصویر قدم زدن
راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
کلک زدن نیک نوشتن ، نقاشی کردن (روی فلز و غیره) نوشتن: قلم زد سال تاریخ جلوسش در سفر مالک یکی از ظالمان گم گشت تاریخ وفات او یا قلم زدن بر سر چیزی. محو کردن ناپدید کردن: حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت که قلم بر سر اسباب دل خرم زد. (حافظ 104)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخم زدن
تصویر شخم زدن
شیار کردن زمین با گاو آهن یا تراکتور برای زراعت شخم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تیپا زدن لگد زدن: ببخت تو پشت پا زد، پا پشت پای کسی گذاشتن تا بر زمین افتد، ترک کردن رها کردن دست کشیدن صرفنظر کردن، بیقدر و اعتبار کردن، منهزم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشم شدن
تصویر پشم شدن
پراکنده شدن، پراکنده ساختن، جدایی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم زده
تصویر چشم زده
کسی که چشم زخم بدو رسیده باشد چشم زد چشم رسیده، مایوس ناامید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک زدن
تصویر خشک زدن
خشکش زد. مات و مبهوت ماند (بسبب تعحب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم زدن
تصویر چشم زدن
با چشم شور بکسی آسیب رسانیدن و بمعنی پلک را باز و بسته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم شدن
تصویر چشم شدن
ظاهر شدن روشن گشتن منکشف گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
قسمی بر هم زدن چشم بقصد ایما و اشاره اشاره کردن بگوشه چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوش زدن
تصویر جوش زدن
جوش دادن، عصبانی شدن داد و فریاد بیجا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخم زدن
تصویر زخم زدن
آنکه جراحت وارد کند جارح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقم زدن
تصویر رقم زدن
نگاشتن، تحریر کردن، نقش کردن نقاش، نویسنده و محرر
فرهنگ لغت هوشیار
خراب کردن بی ترتیب کردن آشفته ساختن، باطل کردن، منحل کردن (جمعیت حزب و غیره)، مخلوط کردن زیر و رو کردن، قهر کردن با کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درم زدن
تصویر درم زدن
سکه زدن، ضرب کردن سکه، آن جائی که درم زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بام زدن
تصویر بام زدن
با دست زدن بر سر کسی بقوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشک زدن
تصویر بشک زدن
نازیدن کرشمه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشم زدن
تصویر پشم زدن
پشم را با کمال و امثال آن از هم باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گام زدن
تصویر گام زدن
قدم زدن، راه پیمودن، بریدن راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم زدن
تصویر چشم زدن
((~. زَ دَ))
چشم زخم خوردن، کنایه از بیدار بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهم زدن
تصویر بهم زدن
اخلال
فرهنگ واژه فارسی سره
چشم زخم زدن، چشم کردن، ترسیدن، واهمه کردن، هراس داشتن، دودل بودن، مردد بودن، تردیدداشتن، یک دل دودل کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد